ساغر:
شوهر من مغازه لباس فروشی داره.بالطبع خیلی با زنها سروکار داره. هیچوقت دوست نداره من پامو اونجا بزارم. اوایل خیلی بهانه های عجیب و غریب می اورد که من نرم در مغازه اش. ضمن اینکه خیلی خسیسه.معمولا سعی میکرد جنس که میاره من نبینم و همه را مستقیم میبرد مغازه. مبادا که من تقاضای چیزی کنم. یک دفعه که جنس هاش رسیده بود خونه من یک شلوار ارزون قیمت که فقط 9 تومن قیمت داشت برداشتم و گفتم میشه من اینو بردارم؟و شوهرم خیلی راحت گفت اول پولشو به قیمت فروش بزار بعد بردار. خیلی ناراحت شدم چون من خودم درامد داشتم و برای خرید همین جنسها پول زیادی بهش کمک کرده بودم. خیلی ناراحت شدم چون به اندازه 50 تا ازاون شلوارها من بهش پول داده بودم حالا حتی یکدونه اش را حاضر نبود به خودم بده. شلوار پرت کردم و رفتم. اونم حتی یک معذرت خواهی نکرد. کلی به خودم فحش دادم که من چقدر احمقم. بعدها فهمیدم حتی از چیزی که فکر میکردم هم احمقترم.
میگن خدا آدمو رسوا میکنه . یک شب به سرم زد برم در مغازه اش. بدون خبر رفتم. رسیدم اونجا دیدم شوهرم داره با یک دختری داخل مغازه حرف میزنه .حرف که نه بگو و بخند و شوخی. تا نگاهش به من افتاد دستپاچه شد و حالتش عوض شد خنده از روی لباش محو شد و به اون دختره یک چیزی گفت. دختره هم دستپاچه تر یک تکه لباس که دستش بودمچاله کرد و کرد توی پاکت پلاستیکی. رفتم داخل مغازه شوهرم نمیدونست چی بگه. منم بهشون خیره شده بودم. در کمال ناباوری دختره اومد از در مغازه خارج بشه یک روسری از روی رگال برداشت و رفت. من با تعجب گفتم یعنی چی؟الان این خانم روسری را بدون حساب کردن کجا برد؟شوهرم گفت مهم نیست شاگرد مغازه کناریه. بعدا میاد .گفتم یعنی همیشه میاد هرچی دلش خواست بدون اجازه برمیداره میره.؟همینطور که شوهرم سعی داشت موضوع را ماست مالی کنه صاحب ملک مغازه اومد اونجا و صداش کرد بیرون. من پشت ویترین ایستادم .و هنوز در بهت اتفاقی که افتاده بود قرار داشتم. که یک زن جوون با قیافه ای بسیار کثیف و ژولیده اومد تو. انگار ده سال بود حمام نرفته بود. لباسش پاره و موهاش همه دورش ریخته بود. تمام بدنش از پارگی لباسش دیده می شد .دقیقا شبیه زنهای خیابانی بود. اول فکر کردم برای گدایی اومده. ولی دیدم در کمال راحتی اومد جلو و دستشو کرد تو ویترین و چند قلم جنس برداشت و خیلی راحت میخواست بره.انگار که آدم دست کنه تو کابینت خونه خودش. گفتم کجا خانم . باید پولشو بدی. با خنده گفت حاج اقا هیچوقت از من پول نمیگیرن به من گفتن هرچی دلت میخواد ببر. عصبانی شدم جنسها را از دستش گرفتم و گفتم حاج اقا بیخود کردن. عصبانیت منو که دید فرار کرد.دیگه نزدیک بود سکته کنم. هنوز داشتم سعی میکردم بفهمم چی شده که چند تا خانم دیگه اومدن داخل. سلتمی کردن و شروع کردن توی لباسها گشتن. هر کدومی چندتا تکه برداشتن و بعد از گرفتن پاکت از من خیلی راحت در حال خارج شدن بودن که من گفتم ببخشید باید حساب کنید. یکی از اونها که مثلا سردسته شون بود برگشت و گفت ما بعدا حساب میکنیم حاج اقا خودشون با ما حساب دارن. گفتم ولی من شما را نمیشناسم. با خنده و لودگی گفتن وای نه حاج اقا ما رو میشناسن ما همیشه همینطوری جنس میبریم. من که دیگه در حال انفجار بودگفتم پس بزارین خودشون بیان. اونهام با دلخوری جنسها را گذاشتن و رفتن.
انگار یک سطل اب سرد ریختن روی سرم. وا رفته بودم. تازه فهمیدم چرا شوهرم همیشه ضرر میده و درامدی نداره. و چرا نمیزاره من بیام در مغازه. همه چیز یک طرف اون حرف شوهرم که حاضر نشد یک شلوار 9 تومنی را به من بده و از من پولشو میخواست مثل یک خنجر رفت توقلبم. دلم شکست اونم بد جور. شوهرم یک زن خیابونی بد قیافه و زشت را که احتمالا معتاد هم بود به من ترجیح میداد. حاضر بود بخاطر یک خنده و لاس زدن تمام جنسهایی که من توی پولش شریک بودم به اون زن ژولیده بده ولی یک شلوار بی ارزش را از من که همسرش بودم و براش دهها بار فداکاری کرده بودم دریغ کرده بود. این درد در عمق وجودم باقی موند. وقتی که برگشت همه چیزو تعریف کردم هیچ حرفی برای گفتن نداشت بهانه میاورد و میگفت دروغ میگن.
البته مدتی بود که بخاطر تنبلی زمزمه بستن مغازه و تغییر شغلو میکرد. منم که دیدم اون اینجا بحای کاسبی بساط خوشگذرونی راه انداخته و همه سرمایه زندگیمون را بابت لاس زدن با چندتا زن بی مقدار فاحشه میده فکر بستن مغازه را انداختم تو سرش و چنین بود که ترجیح دادم اصلا کار نکنه تا اینکه من اینطور تحقیر نشم. تا مدتها فکر میکردم شوهرم چقدر کثیفه. بدم میومد بهم دست بزنه.باورم نمیشد اون رفتارها فقط به لاس زدن ختم شده باشه. من حتی روم نمیشد در اینباره واضح حرف بزنم و فکر میکردم روش باز میشه ولی اون چطور تونسته بود چنین کاری بکنه؟
گاهی اوقات مردها با حرکات و رفتارهایی که بنظرشون خیلی عادی میاد تیشه به ریشه زندگی خونوادگیشون میزنن . غافل از اینکه زنها هرگز فراموش نمیکنند. حتی اگر بقیه عمرشون سعی کنند رفتار خوبی داشته باشند بذر شک و تردیدی که کاشتن زیر خاک باقی مونده و با کوچکترین حرکت اشتباه اونو ابیاری میکنند. مردان متوجه نیستند وقتی که با یک زن بدکاره رابطه ای برقرار میکنند در واقع همسر زیبا و عفیف خودشون را با اون مقایسه کردن و بهش امتیاز منفی دادن. خیانت در هر مقدار خیانته. مردان اغلب فکر میکنند لاس زدن و چشم چرانی خیانت محسوب نمیشه. در صورتیکه فرق نمیکنه. چون بهر حال دارن غریزه جنسیشون را ارضا میکنند. خیانت درجه بندی نداره. و در هر سطحی نشان دهنده عقده های روانی است. در اینجور مواقع مرد سعی داره عقده های روانی اش را تخلیه کنه که میتونه عقده جنسی ناشی از بی حرمتی جنسی که به مرد شده باشه یا عقده جنسی ناشی از کمبود محبت دوران کودکی باشه. یا حتی بی بندوباری که در والدین خودش دیده باشه. متاسفانه اینگونه مردان خوشبختی و زندگی خانوادگی ارزشمند و حیثیت و احترام خودشون و خوشبختی و شادی فرزندانشان را یکجا به بهای بسیار اندکی معامله می کنند.همه دارایی یک مرد احترام و اعتمادی است که همسرش به او دارد اما در یک معامله صد درصد باخت همه داراییش را به یک لحظه خوشگذرانی پوچ میبازد. اغلب این مردان وقتی مورد پرسش قرار میگیرند که این زن چه برتری نسبت به همسرت داشت هیچ پاسخی ندارند و خودشان هم نمیدانند چرا چنین کرده اند. و هرگز از چنین روابطی احساس رضایت و لذت هم نمیکنند. تمام مردانی که با اب وتاب داستان روابط خیانتکارانه خود را برای دوستانشان تعریف میکنند علاوه بر تمامی عقده های گفته شده بدبختی بزرگتری نیز دارند و انهم عقده حقارت است و تمامی داستانهایی که از لذت و خوشگذرانیشان تعریف میکنند دروغی بیش نیست. و تنها سعی دارند حقارت خودرا پنهان کنند. و در درون تنها احساس تنفر از خود است که برایشان میماند
موضوعات:
خیانت ،چشم چرانی یا لاس زدن,
[ بازدید : 47 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]